شش ماه عشق بازی

ساخت وبلاگ
سلام

بعد از چند ماه سکوت تصمیم گرفتم دوباره بنویسم.

بعد از یک عمل فنگ شویی تمامی پست های از قبل نوشته شده به یک آدرس دیگه منتقل شد.

مثل یک صاحبخانه این وبلاگ رو به بعد دیگه ای از ذهنم اجاره دادم.

تا ببینیم چی از آب در میاد

 

شش ماه عشق بازی...
ما را در سایت شش ماه عشق بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabreshirin بازدید : 271 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 19:17

دوستت دارم

قربانت روم

عزیز دلمی همسرمی

این ها تمام سخنان زن خانه بود

و پاسخ مرد :

قربانت

شش ماه عشق بازی...
ما را در سایت شش ماه عشق بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabreshirin بازدید : 282 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 19:17

امروز همسری دوباره رفت سفر تا به دیدن استادش بره و رو روند تز دکتراش صحبت کنهدیروز سرمو گذاشتم رو پاشو بهش گفتم کاش دکترات تموم شده بود و دیگه قرار نبود بری... همسرم با نگاهی آمیخته به لبخند بهم فهموند که درک میکنه حالمو خلاصه از وقتی دو نفسه شدم دلم کوچیکتر شده و دلواپس سفرهای جاده ای همسرم هستم خدایا خودت مراقبش باش بخاطر بچه مون الهی آمین شش ماه عشق بازی...
ما را در سایت شش ماه عشق بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabreshirin بازدید : 266 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 19:17

الان که دارم مینویسم فردای چهلم دایی جونمهیه شخصیت شاخص که استاندار و امام جمعه و وزیر کشور براش مراسم گرفتن و شهر پر شد از بیلبورد های عکس دایی جونم یادم نمیره روزی که خبر فوت داییم به مادرم رسیده بود تو سونوی غربال گری دوم جنسیت بچه ام مشخص شده بود همسرم خوابگاه بود و منتظر خبر و چقدر شاد بودیم وقتی اومدم خونه هرچقدر شاد بودم مادرم بی تفاوت بود فرداش میخواست مانع رفتن من به اداره بشه منم جلسه مهم داشتم و نمیتونستم نرم مادرم نمیخواست با اومدن تسلیت گفتن های دیگران بهم شوک وارد بشه که دیگه حسین دایی بینمون نیست مجبور شد بگه که ... بهم گفت بخاطر بچه باید محکم باشی خلاصه درکنار عمل سنگین مامان بزرگ و شیفت های سنگین مادر این فوتی فضای غم انگیز و سنگین تر کرد دیروز که چلم دایی رفتم با اشکای تازه مواجه شدم و بخودم گفتم چیشده که انگار داغ دلشون تازه شده بعد دخترخاله منیر وسط گریه هاش گفت دو برادر تو چهل روز .... شوکه شده بودم بعد بهم گفتن محمد دایی هم دیشب سکته کرده محمد دایی استاد دانشگاه بود و برادر بزرگتر حسین دایی و ساکن رشت بود امروز میارن شهر خودمون و فردا یعنی یکشنبه 26دیماه تشییع یادمه روز تشییع آقای رفسنجانی به همسرم گفتم خداکنه تا دنیا اومدن بچه مون کسی فوت نکنه اون موقع که این حرفو زدم خواب معنی داری دیه بودم و دلم شور میزد امروز هم دلم شور میزد اصلا دلم نمیخواست بیام اداره  ا شش ماه عشق بازی...
ما را در سایت شش ماه عشق بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabreshirin بازدید : 244 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 19:17

هرنیمه شب و صبح دلواپس سلامت فرشته تودلمم از بس شنیدم بندناف دورگردن بچه بپیجه و... تا تکون نخوره وروج بازی درنیاره دلم اروم نمیشهدلواپس اینم که کسی فوت کنه که بعد ده سال باز زنجیروار شروع شد !! از بس هیچ مسکنی روم اثر نمیکنه وقتی که درد دارم میترسم وقت زایمان از درد بمیرم و بچه ام و نبینم دلواپس کار همسرمم خیلی سخته که دکترای روزانه باشی وکار ثابت نداشته باشی دلواپس رکودی ام که تو شرکت هایی که داره زحمت میکشه افتاده دلواپس قسطامم زمانی که تو مرخصی زایمانم و حقوقی ندارم دلواپس اینم که تو چند ماه مرخصی کسی جامو بگیره و من برگشتم سرگردون بشم دلواپس پسرمم که برم اداره تو تایمایی که مادرش پیشش نیست بهش سخت بگذره با این که عاشق کارم هستم پسرم عشق بزرگتره و اگه مساله مالی درکارنبود دربست میموندم درخدمتش خدایا خودت کمک کن شش ماه عشق بازی...
ما را در سایت شش ماه عشق بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabreshirin بازدید : 262 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 19:17

دیشب به همسری گفتم سوم بهمن باید برای یک هفته برم ماموریتخندید و منم خنده ام گرفت ...گفت سال 97 خواستی بری اشکال نداره خب من دیشب شیطنتم گل کرد و خواستم سر به سر همسرم بذارم هم ببینم چقدر به نبودم تو خونه حساسه اما امروز صبح این شوخی یه جورایی جدی شد از ابتدای این هفته اعلام کردن کسانی که واجد شرایط هستند میتونن اسم بنویسن تا دراینده مدیر بشن منم خیال نداشتم بنویسم با این وجود به پدرم گفتم ایشون هم گفت نمیخواد فردای روز مشورتم مدیرم منو خواست و پرسید که اسم نوشتم یا نه منم گفتن خیر و خیالم ندارم اسم بنویسم ایشون گفتن مدیر بشی مدیرتوانمندی میشی حالا همین فردا هم که قرار نیست مدیر بشی و من میخوام که اسمتونو بنویسین من با همسری مشورت کردم همسرم از اونجا همکاران خانوم پدرش به پست های بالاتر رسیدن و یکی تا مرز خودکشی پیش رفته یکی جداشد و اون یکی هم سرش هوو اومد بهم گفت که دلش نمیخواد من مدیر بشم و از اینده میترسه .اما میتونم از دوره هاش استفاده کنم منم مجدد با پدرم صحبت کردم پدرم گفت حالا که مدیرت گفته اسمتو بنویس شاید میخواد بعدا بجای فلانی بشی معاون خلاصه منم امروز اسم نوشتم و به مدیرم گفتم که تصمیم گرفتم فعلا اسممو بنویسم ایشونم گفتن بله خوبکاری میکنین شاید دو سال دیگه خواستن بشی معاون مدیر باید اسم تو پروژه ملی ثبت شده باشه اگه نشده باشه ممکنه افسوس بخوری خلاصه فرممو دادم گروه تحول شش ماه عشق بازی...
ما را در سایت شش ماه عشق بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabreshirin بازدید : 245 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 19:17

همسرم تورا همینگونه که هستی دوست دارم . امیدوارم کارت درست بشه همونجوری بشه که دوست داری اگه خدا برات میخواداین روزها خیلی زود به زود دلم برات تنگ میشه .جوری که بایس بهت زنگ بزنم و صداتو بشنوم هیچوقت صبح یس ام آبان روز اربعین یادم نمیره که بیدارشدم خونریزی کرده بودم داشتم سکته میکردم گفتم منو ببر بیمارستان توراه یهو گفتم تمون خورد یه نفس عمیق کشیدم بعد بالحنی دلنشین گفتی بهش : صبح بخیر ببین فهمید مادرش نگرانش شده خواست بهت بگه حالم خوبه شش ماه عشق بازی...
ما را در سایت شش ماه عشق بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabreshirin بازدید : 258 تاريخ : شنبه 16 دی 1396 ساعت: 19:17

سلام هفته پیش هوس اش دوغ کردم .قرار بود بعد چند ماه مادرم بیاد خونمون و برای اولین بار اقدام به برش قواره مانتویی بکنیم و برای اولین دست بدوزم.اما دیسک کمر مادر عود کرد و نشد که بشود.نخود و لوبیای پخته هم راهی فریزر شدن و اینجانب چند ساعتی رو دمق بودم. خلاصه گذشت تااین که دیروز یهویی تصمیم گرفتم بخت این اش را باز کنم و ببرم خانه مادرم و به اتفاق میل بنماییم.ظهری بعد از هماهنگی با همسری به مادرم پیامک دادم که به احتمال قوی غروب به پیشش میروم و مادرم ابراز خوشحالی نمود. اش در ساعت 5و نیم غروب اماده شد همسری شش امد من و با  بندو بساطم رسوند خونه مادرم مادر درعین خوشحالی گفت چرا خبرندادی من نیز آش حلیم درست کرده ام خلاصه همسری کاراشو انجام داد و اومد و ما معده را آش تو آش کردیم جای شما خالی شش ماه عشق بازی...
ما را در سایت شش ماه عشق بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabreshirin بازدید : 239 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:20

خطاب به یه دوست : دیگه هیچ چی نمیگم

شش ماه عشق بازی...
ما را در سایت شش ماه عشق بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabreshirin بازدید : 234 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:20

سلام به روی ماه ندیده ی فرشته توی دلم محمدمیادمه وقتی هفته 11 بودم تو سررسید سرمیز کارم هفته به هفته رفتم جلو تا هفته 32 . هر دوشنبه اغاز هفته جدید بارداری من محسوب میشد بنابراین یکشنبه ها مینوشتم هفته ی ... اونموقع پیش خودم گفتم وای چقد مونده چه راه درازی درسته افت و خیز زیاد مسیر طولانی و سخت با توجه به حساس بودنت عزیز دلم بود منم شاغل و واقعا بعضی روزها با زجر میرفتم اداره اما الان که بایس بگم سی هفته تموم شده و باورش سخته که سی هفته شد همزیستی ما دو تا .دیشب تکون هایی که میخوردی لگد هایی که میزدی قویتر شده بودن و من باوجود اینکه دردم میگرفت لذت میبردم از اینکه بزرکترشدی وقوی تر شدی درعین اینکه مشتاق دیدن روی ماهتم اینکه چشم تو چشم همدیگه رو نگاه کنیم فکر میکنم دلم برای وروجک بازیات تو دلم تنگ میشه .عشقمی بابایی که اولا میگفت تا حالا با بچه ها میونه نداشته الان مشتاق دیدنته و تو فیلم بچه هارو میبینه از من جلوتر اشاره میکنه به اون حرکت شیرین بچه یه جورایی دیگه دست منو از پشت بسته از همه این ها بگذریم یک ماهه به دلایلی که علمیه و این جا جای گفتنش نیس تهدید به زایمان زودرس شدم و بایس بدونی که من و بابایی خیلی داریم تلاش میکنیم که این اتفاق نیفته و تو به موقع دنیا بیای و اردیبهشتی بمونی اتاقت و مامان جونی باباجونی برات خیلی قشنگ اماده کردن. دیروز خونه باباجونی بودم مامان جونیو بابا شش ماه عشق بازی...
ما را در سایت شش ماه عشق بازی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabreshirin بازدید : 195 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 2:20